ریشه ی گرگر و گرگریان .
مرحوم محمدعلی تربیت در کتاب " مقالات تربیت - صفحه 243 چاپ سا 2535 انتشارات دنیای کتاب "در باره این موضوع چنین می نویسند :
این شاعر بزرگ ( منظور قطران شاد آبادی تبریزی میباشد که این نوشته در ادامه معرفی این شاعر آمده است .) چون در بعضی از اشعار خود برخی از فرمان فرمایان طرفین رودخانه ی ارس را به " گرگر " نسبت داده و گاهی آنان را " شهریاران گرگر و چراغ گرگریان " گفته است و این کلمه را تا حال در جائی شرح نداده است و توضیحی بر آن ننوشته اند و لذا لازم دیدم چند کلمه ای در اینجا برای روشن شدن مطلب بنویسم تا رفع اشکال شود .
گرگر یکی از ملل قدیمه ی قفقاز است که بواسطه جرئت و جلادتشان معروف شده و سه هزار سال قبل از این صاحب سلطنت و استقلال بوده و با سلاطین آشور و همسایگان دیگر زدو خورد ها داشته اند بنا به نگارش " سترابون " و موسی خورن " این طایفه با آمازون ها معاشر بوده و از سواحل دریای سیاه و حوالی شبه جزیره ی کریمه کوچ کرده در طرف جنوب بلوکات کوبا در دامنه کوه " پش بارملق " فیمابین دو رودخانه " کُر و ارس " جا گرفته و سلطنتی تشکیل داده اند .
در تاریخ ۸۳۶ قبل از میلاد " سالمانازارسیم "با لشگر فراوان فتح کنان تا کشور " گرگر " آمده و پس از تسخیر و تصرف ، آنجا را پایتخت ایلات خود قرار داده است .
درسال ۷۱۶ قبل از میلاد " سارگُن " فاتح مشهور بار دیگر به جنگ " گرگریان " رفته و پس از هفت مرتبه سوق الجیش و جنگهای متواتر با " اورارتوومان " و گرفتن 22 قلعه از " اولوزونو " و پس از حملات و هجوم بسیار به قلاع و استحکامات " گرگریان " و قتل و غارت زیاد و تخریب مداین وبلاد ، به تصرف آن کشور موفق گردیده و آنجا را " کاراسارگُن " نام نهاده است . فاتح مزبور شرح و تفضیل این استیلا و فتوحات دیگر خود را در منقوشات خرساباد " دورساریوکین " که یکی از موسسات خود او بوده است نویسانیده و از خود یادگار گذارده است .
بالجمله این طایفه به مرور زمان تا حوالی رودخانه ارس پیشرفته و در هر دو سمت یمین ویسار آن رودخانه ساکن گشته قُری و قصباتی برای خودشان ساخته و با " اغوانیان " و یا "شروانیان " مخلوط گردیده و بزرگترین قبایل آنان را تشکیل داده اند و در اهمیت این قوم همین قدر کافی است که به امر" انوشیروان " در نزدیکی بیلقان شهری به اسم آنان (۱) بنا نهاده شده و الحال رودی در آن سامان بنام " گرگر" جاری و بلوکی در این جانب ارس به به عنوان " گرگر " هنوز آباد بوده و معروف میباشند و بر حسب نگارش " یاقوت حموی " و " مسعودی " (۲) فرمان فرمایان بلاد وسمیه ئی واقعه در مابین ارمنستان و باب الابواب (لان) را " گرگر نداج " ویا "کرکرنداج" می گفته اند ؟
پس از تمهید این مقدمه و دانستن این که بیشتر ساکنین شیروان از طوایف " گرگر " بوده اند و لذا در قرن پنجم هنوز سلاطین " آران "را " شهریاران گرگر " لقب داده و بدین نام نوشته و می خوانده اندچنان که شاعر ما قطران " ابو الحسن لشگری " را که معاصر او بوده است " شهریار گرگر" و " ابو منصور وهسودان " را " چراغ گرگریان " و یا " پناه گرزن " و " گرگر" خوانده و نوشته است . گمان می کنم پس از دانستن این مقدمه مختصر رفع اشکال شده و دیگر تردیدی نمی ماند که شاعر مزبورغلط نگفته و دیگران هم سهو نکرده و صحیح نوشته اند .
منابع :
۱ – المسالک ولممالک تالیف این خداذپه چاپ لندن صحیفه ۱۲۳
۲ – مروج الذهب مسعودی چاپ پاریس جلد۲ صحیفه ی ۴۲
با تشکر از حاجی آقای حبیب الله شاپوری گرگری که کتابهای مجموع مقالات محمد علی تربیت و کتاب دانشمندان آذربایجان را در اختیار اینجانب قرار دادند
گرگر يكي از ملل قديمه قفقاز است، كه بواسطه جرئت و جلادتشان معروف شده و سه هزارسال قبلاز اين صاحب سلطنت و استقلال بوده و با سلاطين آشور و همسايگان ديگر زد و خوردها داشتهاند.
بنابه نگارش استرابون و موسي خورن اين طايفه با آمازونها معاشر بوده، و از سواحل درياي سياه، وحوالي شبه جزيره كريمه كوچ كرده و در طرف جنوب بلوكات باكوبه در دامنه كوه بش بامارق، فيمابين دو رودخانه ارس و كر، جاگرفته و سلطنتي تشكيل دادهاند.
در تاريخ 836 قبل از ميلاد سالمانازاريسم با لشکر فراوان فتح كنان تا كشور گرگر آمده و پس ازتسخير و تصرف، آن جا را پايتخت ايالات خود قرارداده است. در سال 716 قبل از ميلاد سارگن فاتحمشهور بار ديگر به جنگ گرگريان رفته و پس از هفت مرتبه سوقالجيش و جنگهاي متواتر با اوراتورمان وگرفتن 22 قلعه از (اولوزوتو) و پس از حملات و هجوم بسيار به قلاع و استحكامات گرگريان، و قتل وغارت زياد و تخريب مداين به تصرف آن كشور موفق گرديده و آنجا را كاراساركن نام نهاده است. فاتحشرح و تفصيل اين استيلا و فتوحات ديگر خود را در منقوشات حزساباد دور ساريوكين كه يكي ازمؤسسات خود او بوده است به يادگار گذاشته بالجمله اين طايفه به مرور زمان تا حوالي رودخانه ارس پيشرفته و در هر دو سمت يمين و يسار آن رودخانه ساكن گشته قراي و قصباتي براي خودشان ساخته و با اغوانيان و يا شروانيان مخلوط گرديده و بزرگترين قبايل آنان را تشكيل دادهاند. و در اهميت اين قوم همين قدر كافي است كه به امر انوشيروان در نزديكي بيلقان شهري به اسم آنان نهاده شده وهم اکنون هم رودي در آن سامان بنام گرگر جاري و بلوكي در اين جانب ارس بعنوان گرگر هنوز آباد بوده و معروف ميباشند . و برحسب نگارش ياقوت حموي و مسعودي فرمان فرمايان بلاد وسيعي واقعه در مابين ارمنستان و بابالابواب (لان) را گرگرتداج و يا گرگرنداج ميگفتهاند.
بيشتر ساكنان شروان از طوايف گرگر بودهاند لذا در قرن پنجم هنوز سلاطين اران شهر ياران گرگر لقب داده و بدين نام نوشته و ميخواندهاند.
منبع : مقالات محمد علی تربیت
* جکسن در سفر نامه خود گرگر را اینگونه تعریف میکند :
اولين منزلگاهي كه در آن فرود آمدمروستاي(گرگر)بود كه در مساحت 15 روستايي رود ارس واقع است وقتي به آنجا رسيدم، خورشيدغروب كرده بود اين بود كه شب را در منزل كدخدا خوابيدم، از من با آغوش باز پذيرايي شد، همين كهوارد اتاق شدم پلو، نيمرو، خربزه، هندوانه، انگور و قليان فراهم گرديد.
صبحانه خدمت ميكرد به اين طرف و آن طرف ميدويد و هر چه به او گفتم گرسنه نيستم و ميلي بهغذا ندارم. سينيهاي جديد مملو از خوراكي برايم مياورد.
اتاقم فوقالعاده تميز بود و قاليهايي زمين اتاق را پوشانيده بود و در بخاري خس و خاشاك بيابانيجرق جرقكنان شعلهور بود.
سفرنامه پارون فيودورلوف ترجمه اسكندر زبيحيان انتشارات فكر روز
* اگوست بنتان جلفا را بدينگونه توصيف نموده:
... كمي بعد به دشت حاصلخيزي گرگر (چرچر) رسيدم دهكده علمدار در اين دشت وسيع واقع شده بود.
مردم آن بسيار متواضع و مهربان بودند و با خوشروئي از من پذيرايي كرد من خواستم همان شببطرف تبريز رهسپار شوم به شاهزاده پيام فرستاد.
سفرنامه اگوست بنتان ـ نامههاي يك امير فرانسوي در باره سفر كوتاهي به تركيه و ايران در سال 1807) - ترجمه ـ منور اتحاديه چاپ 1354 ص 69)
* مورسي خورني
مورخ و جغرافي نگار ارمني عهد ساساني معتقد بود كه قبايل اوتي و گاردمان و گرگر از اخلاف اران بود. و اران را نام مردي خردمند ميدانست كه از قبايل سيساك و فرمانرواي آلبانيا بود.
آذربايجان و آلبانياي قفقاز - عنايتالله رضا
* پل ضياءالملك از ديدگاه مورخين و جهانگردان
مستوفي قزويني مورخ و جغرافيدان اسلامي معتقد است:
پل ضياالملك در حدود گرگر بر روي ارس احداث شده است. در كتاب نزههالقلوب مستوفي بيان مينمايد:
گرگر قصبهاي است حاصلش غله، پنبه، و انگور و ميوه ميباشد، و در حدود آن ضياءالملك نخجواني پلي بر روي ارس ساخته واز جمله كبار ابنيه است.
نزههالقلوب
بیست و دو سال بعد از عبور ناصرالدین شاه ، مظفرالدین شاه قاجار نیز در جریان نخستین سفرش به فرنگســــتان همچنان در جلفا از ارس گذشته است . و در سفر نامه اش چنین یاد کرده است :
امروز (بیست محرم 1318 هجری قمری برابر با بیست مه 1900 ) باید از جلفای خاک خودمان به جلفای روس برویم و به سلامت از رود ارس بگذریم . صبح که از خواب برخاستیم هوا به طوری منقلب و رعد و برق بود و باران می بارید که ما فوق نداشت و چون خدام حرم می خواستند رفتن و عبور ما از رودخانه تماشا کنند و عمارت پستخانه خوب مشرف ، رودخانه نبود ، دوباره اینجا را که منزل ما و مشرف به ارس است ، قرق فرمودیم وحرم به اینجا آمدند . تا دو ساعت به غروب مانده که وقت حرکت ما بود ،جناب اشرف صدراعظم فرستادند که موقع حرکت است . از اندرون بیرون آمدیم ، ولیعـــهد همراه ما بود . جناب اشرف صدراعــظم و وزیــر دربار موثق الدوله، وزیر همایون ارفع الدوله ، و امین حضرت با لباس رسمی در جلو درب حاضر بودند و طرفین را ، ایرانیها ، اهل اردو و افـــــواج و ســــوار حـــاضر رکـــاب و موزیکانچی ها و قزاق ها که همراه هستند ، گرفته تا لب رود ارس با کمال نظـــم صف بسته ،ایستاده بودند . قایق مارا لب رود حاضر کرده بودند ، توکــــل به فضــل خدای تعالی نموده ، داخل قایق شده ، روی صندلی که برای ما گذارده بودنـــد ، نشستیم . اشخاصی که در قایق ما بودند از این قرار است :
ولیعهد اعتماد السلطنه جلو ما ایستاده و تماشا میکرد . جناب اشرف صدراعظم
و وزیر دربار و وزیر همایون و امین حضرت که قوری آب یخ در دست داشت جلوی روی ما ایستاده ، و مشغول عرض و صحبت بودند .
قایق مارا عملجات که لخت شده اند ، توی آب با طناب می کشند ، وضع این رودخانه در اینجا این است که بواسطه بلندیهای زمین که در وسط رودخانه پیدا است رود خانه را به دو شعبه منشعب کرده است . از یک طرف قایق راکب را میرساند به جزیره ، از آنجا پیاده شده داخل جزیره می شود و از طرف دیگر به قایق روسها سوار می شود که با مفتولی از آهن ، مثل طناب کلفت مهار کرده ، به ساحل آنطرف می کشند و راکبین را با کمال سهولت به خشکی می رساند .
خلاصه ما قدری که با قایق رفتیم ، بلند شده بطرف ایران و اهالی خودمان دستمال تکان داده و اظهار لطف و مهربانی کردیم که یک مرتبه تمام مردم دست به دعا و سلام صلوات بلند کرده ،هیجان غریبی برای آنها دست داد ، بما هم حالت موثری رخ نمود .
قایق ما به محاذی جزیره نرسیده ، قدری از راه و رسم معمول پائین تر رفت ، خیلی اسباب اضطراب مردم شده بود. بحمدالله سالماً به جزیره رسیدیم و از آن طرف سوار شده ، به ساحل رود رفتیم .
بقدر يك فرسنگ كه راه طي شد از مابين مغرب و شمال به دهنه دره ديز رسيديم از گردنه كوچكي بالارفته و بعد سرازير شديم سر اين گردنه سرحد مابين مرند و گرگر است. * رودخانه گل آلودي كه به قدرچهار سنگ آب داشت از دره ميگذشت اين رودخانه هم همه جا مستقيمآ به رود ارس ميرود. و طرفينراه كوههاي بلند سخت سنگي مهيب است اما بسيار سبز و پر گل و باصفا، طرفين راه آسياب زياديگرگريها ساختهاند.
يك فرسنگي كه راه طي شد به دهنه تنگي رسيديم دو برج از قديم طرفين اين دهنه ساختهاند قليخان پسر رحيمخان سرتيپ فوج دويم جلو آمد به حضور رسيد بعد از اين برجها كوههاي طرفين كمكم كوچك ميشود. قدريكه رفتيم دست راست توي گلزاري كه گلزرد زيادي داشت به نهار افتاديم جلگهگرگر و رود ارس و آنطرف ارس همه پيدا بود، و بعد سوار شده قدري كه رفتيم به كالسكه نشسته رانديم تابه انتهاي دره رسيديم دره تمام و جلگه گرگر پيدا شد.
جلگه گرگر بسيار خوب و باصفا و پرحاصل است. دهات خيلي معتبر دارد. از جمله دست راستديهي ديده شد در دامنه كوه معروف به علمدار گفتند: چهارصد خانوار دارد هم چنين دهات معتبرپرجمعيت و آبادي زياد دارد، هشت فرسنگ طول محال گرگر است دست چپ منتهي به خاك ارسبارمرند ميشود و دست راست به محال ديزمار قراجهداغ اتصال مييابد
از خاطرات حاج محمد ویجویه , .. پسر کوچک شجاع نظام به حکم استبدادیان طهران , به حکومت مرند نشسته از سرنوشت پدر خود تحصیل ننمود بنای شرارت گذاشت و علم استبداد را بلند کرد جناب سردار (ستارخان) ملاحظه فرمودند تا آن طرفها از وجود اشخاص شریر خالی نشود غله و قافله به دشواری در آید , فرج آقا مجاهد مشهور قفقازی زنوزی را با سیصد سوار جرار از راه النجق راهی زنوز نمودند که در آنجا از مجاهدین گرگر و زنوز و به دفع اشرار مرند و پسر شجاع نظام بپردازد........
فرج آقا با با مجاهدین تبریز و گرگر حرکت کرد ه و در نیم فرسخی مرند , با سواران مرند جنگ شدید گردید و سواران مرند شکست خورده رو بفرار نهادند پسر شجاع نظام با مخصوصین خود سر بر یال اسب گریز نهاده به جانب خوی تکاور انگیز گشت . جناب فرج آقا وارد مرند شده و.....(کتاب بلوای تبریز صفحه 186-187 )
از: خاطرات ناصرالدين شاه ،درسفر سوم فرنگستان
به کوشش: دکتر اسماعيل رضوانی
روز جمعه 9 رمضان :
امروز بايد برويم کنار ارس، چهار فرسنگ راه بود، برخاستيم، هوا صاف و آفتاب بود و باران ديشب خيلی باصفا شده بود، اما من سرما خورده بودم استخوانهای پهلويم و گردنم درد می کرد از بيرون رعيت ها جمع شده بودند يا علی می کشيدند و داد می زدند، عرض داشتند، اين رعيتها کرکری (گرگری ) هستند، دهی هست در کرکر (گرگر)که اسمش قشلاق است، اين عرض چيها قشلاق می نشينند، از دست قلی خان سرتيپ شان که نوه حاجی خانم است شکايت داشتند، به اميرنظام حکم شد به عرض شان رسيدگی کند، بعد رخت پوشيده بيرون آمديم سوار کالسکه شده رانديم، مرد که تمام صحرا را زراعت کرده حاصل کاشته است، بيشتر زراعت هم لگدمال شد، اما تمام صحرا زراعت است، به قد يک وجب هم از زمين بلند است و سبز است . رانديم تا رسيديم به اول دره، دره خيلی تنگ است، اول دره سوار اسب شديم، راه کالسکه را هم ساخته اند، کالسکه می رود اما تعريفی ندارد، همين طور سواره رانديم، اول دره، طرفين کوههای سخت بلند دارد، کوه طرف دست راست اسمش کچيل است، اينطرف کوه که به دره نگاه می کند سختان است، پشت کوه آنطرف که می روی همه نرمان است و کوه خوبی است، کچيل اسم يک چشمه ايست درين کوه نادرشاه در سر اين چشمه منزل کرده است، کوه دست چپ اسمش دوان است گاهی سوار کالسکه می شديم گاهی سوار اسب می شديم اما همه جا کالسکه می رود، آسيابهائی که در سفر اول هم ديده بودم طرفين دره باز همان آسياب ها را ديدم، رانديم تا کم کم دره تمام شد و وارد جلگه کرکر شديم، حاجی بيک آمد، يک کبک نر بزرگی زده بود آورد می گفت اين کوه تکه بز دارد و کبک دری هم دارد، خلاصه به جلگه که رسيديم سوار اسب شدم، نهار نخورده بودم، رانديم طرف دست راست يک تپه ای بود که مشرف بود به کرکر و دهات و ارس و خاک روس و غيره، رفتيم بالای تپه آفتاب گردان زدند افتاديم به نهار، جلم ما ده کرکر و ليوارجان که هر دو چسبيده بودند به هم، خيلی خوب دهات معتبری بود، حاجی خانم در ليوارجان می نشيند، بالای سر ليوارجان يک کوه بسيار بلند برف داری است، کوه خيلی خوبی است، همه جای کوه نرمان است زراعت ديم می کنند، کوه ماليده بسيار خوبی است، اگر آدم فرصت داشت جا ديگر از اينجا برای گردش بهتر نبود، زيرا اين کوه يک ده معتبری هست اسمش قشلاق است، يک ده ديگر هم هست ارسی است، همه اين دهات خيلی معتبر است، هرکدام چهارصد خانه، پانصد خانه جمعيت دارد . اينجا که ما نهار افتاديم ارس پيدا بود، آنطرف ارس که خاک روس است پشت کرکر و ليوارجان کوه برف دار بزرگ بلندی پيدا بود، اسم کوه قاپان است، کوهش به قد البرز نيست اما خيلی بزرگ است و برف دارد، زير کوه قاپان يک آبادی پيدا بود، باغات و خانوار زياد داشت، اسمش اردوباد است . با دوربين درست تماشا کردم اردوباد خيلی جای خوبی است خيلی قشنگ است، آن طرف پشت کوه قاپان محال قراباغ است .
تا اينجا فخرالدوله نوشت حالا بعد از شام است گريه می کرد . برخاست من خود نوشتم، خلاصه بعد از نهار از کوه سرازير شده به کالسکه نشستم، رانديم، ميرزا محمودخان وزير مختار ما در پطر آمده است، امين السلطان آورد، سر سواری ديدم، بعد رانديم، خيلی راه که رفتيم به ده شجاع رسيديم، در دامنه کوه سنگی کوچک مخروطی قشنگی واقع است، شاه پلنگ خان را فرستادم از دامنه اين کوه سنگ آورد، سنگ های سليمانی و مرمر خوبی دارد، کوه سنگی کوچک است شبيه به کوه دماوند است . وارد منزل شديم، آقا ميرزا محمدخان فراشباشی چادر و سراپرده را نزديک رود ارس زده اند، پياده شده خيلی کنار رودخانه ايستاديم، آب تند زياذی می آيد، خيلی باصفا بود . مهمان دار اميرال پوپوف است و غيره و غيره آمده اند، شليکونوف مترجم که طهران بود اينجا آمده است، آمدند رفتند پيش امين السلطان اين طرف ها پست خانه، تلگرافخانه و بناهای خوب ساخته اند بسيار باشکوه، حاجی خانم زن مرحوم محمدرضاخان کرکری آمده بود ديده شد، خيلی پير است، قلی خان سرتيپ پسر رحيم خان مرحوم نوه اين زن است . تجيری دادم دالان وار از اندرون کشيدند تا لب ارس چند آفتاب گردان زدند، شب را زنانه لب ارس شام خورديم . زن ها و غيره گريه می کنند خستگی می کردند، همه امشب حرفهای پرت می زنند، حالت ها خيلی عجيب است وضع غريبی است .
روزنامه خاطرات ناصرالدين شاه ، در سفر سوم فرنگستان ، چاپ دوم 1371
که چون حکومت محال گرگر سالهاست که بجد پدر و برادر مرحوم محمدرضاخان سرتیب گرگری مرحمت و واگذار است همیشه کمال سعی و اهتمام در ماموریت و آبادانی آن محال و رفاهیت و آسودگی حال رعایای آنجا به عمل آورده نوعی با اهالی معمول و سلوک داشته اند که احدی از وضع رفتار آنها اعم از نوکر و رعیت شاکی و چاکی نگردیده بلکه در مهد آسایش و آرامش بوده اند علیهذا این اوقات گه پدر عالی جاه مجرب خلوص نیت و عقیدت آگاه محمد رحیم خان سرهنگ فوج دوم نصرت که حاکم گرگر بوده وفات نموده به ملاحظه پاداش حقوق خدمات اسلاف درباره اخلاف که هماره منظور خاطر مهر اتصاف همایون پادشاهانه می باشد و منبعد مانیز حکومت آن محال را به عهده با کفایت و درستکاری عالی جاه مشارالیه
ادامه را بخوانید ......
ادامه مطلب...
در باره تاریخ منطقه بویژه صد سال اخیر خاطرات آقای حاج حبیب الله شاپوری شاید مستند ترین تاریخ باشد . ایشان مینویسند :
ادامه مطلب...
گرچه امروزه دیگر جدا کردن قسمت شمال و جنوب این شهراز همدیگر امکان پذیر نیست (نویسنه کتاب نیز با تمام تلاشی که برای این منظور کرده است کاملا ناموفق بوده است) میبینید حتی زمان تهیه مطالب کتاب نیز (از 1364 تا1385) این امر ممکن نبوده است.
این دو آبادی اکنون شهر واحدی است زیبا و آباد ومتحد , گرچه کج اندیشان و تنگ نظران هنوز با بعضی کارهای نابخردانه خود موجبات کندی پیشرفت آن را فراهم می کنند. اینها باید باور بکنند که علمدار دیگر قدمگاه و چند کوچه ی تنگ و تاریک نیست و گرگر هم فقط خیمه گاه , باکوچه های باریک نمی باشد. علمدار گرگر شهر واحدی است بنام هادیشهر (بقول آقای فرشید یا ملایی علمداری, گاهی علمدار گرگر و گاهی هم گرگر
علمدارنمیباشد .) و روز بروز گسترش می یابد و ترقی میکند و چون خورشیدی درخشان بر پیشانی کشور عزیزمان ایران پرتو افشانی میکند.آقای فرشید علمداری در وجه تسمیه علمدار چنین مینویسد:
در اردبیل و اطراف آن شش طایفه زندگی میکردند که نام آنها به شرح زیر است :
طایفه آق قویونلو به ریاست و فرمانروایی اوزون حسن به معنی دارندگان گوسفندان سفید.
طایفه قره قویونلو به ریاست قره یوسف به معنی صاحبان
گوسفندان سیاه.
طایفه شاملو ,
طایفه استاجلو به ریاست مصطفی خان استاجلو,
طایفه روملو که تیمور لنگ پس از تسلط روم شرقی عده ای حدود دویست هزار نفر از روم شرقی بعنوان اسیر به اردبیل آورد
طایفه تکه لو به معنی دارندگان بز نر.
در اواخر قرن هشتم هجری قمری بین قبیله تکه لو و قبایل دیگر بر سر مرتع و مسائل دیگر خصومت و دشمنی روی داد و گروهی از تکه لو جدا شده و از سواحل شمالی رود ارس خودرا به اطراف ایروان و اردوباد رسانیده وپس از عبور از از رود ارس به نقطه فعلی علمدار آمده و اسکان گزیدند. .....
تکه(به فتح تا) در زبان ترکی به معنی بز نر سالخورده است (لی) همان لوی معروف است پسوند کلمه و صفت نسبی می باشد . آنها در اثر زد و خورد و کشمکشهای های پی در پی که بر سر , زمین و مرتع با طوایف دیگر داشتند به این کوچ مبادرت کرده بودند آنها پس از استقرار در محل فعلی علمدار به دلیل نا ملایماتی که بر سر تصاحب و اسکان همیشگی در مکانی , متحمل شده بودند نام محل سکونت خود را عالم دار نهادند .
یعنی عالم ودنیا برای ما تنگ است. دار بمعنی تنگی جا در ترکی میباشد.و بعد در اثر کسرت استعمال عالم تبدیل به علم در نتیجه علمدار نامیده شد. ابتدا در گروه کوچکتری ادامه حیات میدادند
شغل آنها دامداری و..........
این رخداد تاریخی را چند سال پیش در یک مجلس مهمانی از گفتگوی آقای حبیب الله شاپوری و آقای ابدالی بیاد دارم و گویا فرمان فتحعلی شاه که به مهر و امضای ایشان هم مزین بوده پیش بزرگ خاندان ابدالی ها نگهداری می شده و گویا آنرا رویت هم کرده بودند .
(در اینجا لازم میدانم بگویم که چقدر جای یک موزه در این منطقه تاریخی خالی است . )
اگر از همشهریهای عزیز ورمزیاری اطلاعات بیشتری در این زمینه و در سایر موارد تاریخی دارند برای جمع آوری این اسناد تاریخی شفاهی اری نمایند .
گلفرج و سیلگرد
ادامه مطلب...
قسمتی از داستان کتاب تبریز مه آلود در باره لیوار جان(1)
خرابه های خانه خان که اگر رسیدگی می شد یک مجموعه تاریخی دیدنی بود ، اما ....
منبع : کتاب رمان زیبای تبریز مه آلود ( خلاصه شده از متن کتاب )
ادامه مطلب...
کتاب بر خلاف عنوان روی جلد آن که (( روزنامه ی سفر از تبریز تا ماکو )) میباشد ، بخش اول آن که بیست و شش صفحه از شصت صفحه کتاب میباشد به سفر سرزده ایشان از تبریز به کناره های ارس اختصاص یافته. این سفرنامه توسط مهندس مخصوص ناصرالدین شاه بنام علی ابن محمد به رشته تحریر در آمده است . در کتاب علتی را که باعث تغییر مسیر بطرف کناره های ارس شده ، اینگونه شرح میدهد :
" پس از ظهور و بروز حالت حالیه ی مرند و قراسوران و عدم نظم آنجا از نبودن سوار و سرباز سرحد کنار ارس و حمل غله به خارج و بی نظمی آن ، نیز اخبار و اراجیف زیادی شنیده ، خیال را از رفتن به خوی منصرف یافته ، به ملاحظه تقدم اهم بر مهم روانه سمت کنار ارس گشت (ص6)...........
شب را در قریه ذال (زال ) نزدیکی دره دزد (دره دیز ) منزل نموده ، در آنجا وقت ورود شش نفر از سربازان سر حد کنار ارس و جلفا را دیده تعجب کرد که چرا باید در سر خدمت نباشند (ص7) .....
و نیز در باب دزدی راه و صدمه ی سواران قراسواران و تلگرافچیها ، چنین میگفتند
ادامه را حتماً بخوانید ....
ادامه مطلب...
ادامه مطلب...