قانون و میوه
هادیشهر
کلیاتی در باره محال گرگر ، تاریخ و سرنوشتاین منطقه ، بزرگان ادیبان شاعران و کلاً در باره گذشته و حال و ...مطالب خواندنی گوناگون و متنوع...
نگارش در تاريخ سه شنبه 12 بهمن 1389برچسب:, توسط آراز
در صحرا میوه كم بود . خداوند یكی از پیامبران را فراخواند و گفت : « هر كس در روز تنها می تواند یك میوه بخورد .»
این قانون نسل ها برقرار بود ، و محیط زیست آن منطقه حفظ شد . دانه های میوه بر زمین افتاد و درختان جدید رویید . مدتی بعد ،‌ آن جا منطقه ی حاصل خیزی شد و حسادت شهر های اطراف را بر انگیخت . اما
هنوز هم مردم هر روز فقط یك میوه می خوردند و به دستوری كه پیامبر باستانی
به اجدادشان داده بود ، وفادار بودند . اما علاوه بر آن نمی گذاشتند اهالی
شهر ها و روستا های همسایه هم از میوه ها استفاده كنند . این فقط باعث می
شد كه میوه ها روی زمین بریزند و بپوسند .. خداوند پیامبر دیگری را فراخواند و گفت :« بگذارید هرچه میوه می خواهند بخورند و میوه ها را با همسایگان خود قسمت كنند .»

پیامبر با پیام تازه به شهر آمد . اما سنگسارش كردند ، چرا كه آن رسم قدیمی ، در
جسم و روح مردم ریشه دوانیده بود و نمی شد راحت تغییرش داد . كم كم جوانان
آن منطقه از خود می پرسیدند این رسم بدوی از كجا آ مده . اما نمی شد رسوم
بسیار كهن را زیر سؤال برد ، بنابراین تصمیم گرفتند مذهب شان را رها كنند .
بدین ترتیب ، می توانستند هر چه می خواهند ، بخورند و بقیه را به
نیازمندان بدهد .
تنها كسانی كه خود را قدیس می دانستند ، به آیین قدیمی وفادار ماندند .

اما در حقیقت ، آن ها نمی فهمیدند كه دنیا عوض شده و باید همراه با دنیا تغییر كنند.

از کتاب: "پدران، فرزندان، نوه ها"

(پائولو کوئلیو)



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: