هادیشهر
کلیاتی در باره محال گرگر ، تاریخ و سرنوشتاین منطقه ، بزرگان ادیبان شاعران و کلاً در باره گذشته و حال و ...مطالب خواندنی گوناگون و متنوع...
نگارش در تاريخ سه شنبه 29 آذر 1390برچسب:رسم و آیین, توسط آراز

 

اجازه بدهید  شب چللهرا بصورت خاطره ای که در افکارم مانده است برایتان تعریف کنم که تقریبا شامل همه آداب و رسومی که در این شب بجای می آوردیم می شود . پدر میگفت :

چیلله جمعا 60 روز است 40 روز چله بزرگ (بیوك چیلله ) و 20 روز چله كوچك (كیچیك چیلله ) البته بعد از بیوك چیلله و كیچیك چیلله ، بایرام آیی شروع می شود.

اما درهشت روزی كه بین كیچیك چیلله و بیوك چیلله است مباحثه ای صورت می گیرد :
كیچیك چیلله بیوک چیله دن سؤووشار : قارداش نه ایشلر گؤئردون ؟
بیوك چیلله جواب وِرَر: هئش زاد ، هامونی تندیرین دوره سینه دوزدوم
كیچیك چیلله : قوی اؤزوم گلیم سن باشارمیسان
كیچیك چیلله : قاریلارین الین یاغ باردانیندا دوندورارام ، گلینلرین الین اون چووالیندا
بیوك چیلله : هئش زاد ائلییه ایلیه بولمه سَن قارداش ،عؤمرون آزدی ، دالین یازدی

 چله بزرگ با چله کوچک مباحثه میکنند، چله بزرگ میگوید ، من که بیام سوز و سرما شروع می شود همه جا را برف سفید پوش میکند ، مردم هر چی از تابستان ذخیره کرده اند می خورند ، هرچه لباس گرم دارند میپوشند و... اِله میکنم و بِله میکنم . چله کوچک هم که اوایلش اوج شدت سرماست میگوید : خانه ها را از خوردنی خالی میکنم ، وسایل گرمایش را ( یانا جاخ ، اغلب چوب های خشک که از تابستان و پاییز در خانه جمع میکنند . ) به ته میرسانم و .... چله بزرگ در جواب چله کوچک میگوید : زیاد پُز نده ، تو هرچقدر هم خودت را تیکه پاره بکنی هیچ کاری نمیتوانی بکنی ، چرا ؟ ، چونکه (عمرون آزدی ، دالون یازدی )  یعنی عمرت کوتاهه و پشت سرت بهار می آید .

حالا از آن روزگار فقط خاطره ای مانده و شب چله ای تشریفاتی و پر هزینه ...

یادش بخیر چله که میرسید ، مادر دستی به سر و صورت خانه میکشید . طاقچه ها و رف هارا گرد گیری میکرد ، چراغ گرد سوز و سماور ذغالی و .... پاک و پاکیزه میکرد از انباری هندوانه و خربزه  و انار و زرد آلو و توت خشک وبادام و گردو و کشمش و سبزه می آورد ( از انگورهایی که از سقف آویزان بودند پدر پایین می آورد . ) خلاصه همه مقدمات یک شب بیاد ماندنی را آماده میکردند خدا رحمت کند هر دویشان را ، ما هم گاهگاهی دزدکی به آن انباری میرفتیم و با کلاه هایمان از انگورهای اویزان از سقف می انداختیم و میخوردیم فقط وقتی کلاه هایمان به میخ های سقف گیر میکرد و میماند آن بالا دستمان رو میشد .

شب چله هم همه فامیل دور هم جمع میشدیم مردها بعد از خوردن هندوانه ( در خانه ) ، به قهوه خانه میرفتند و ما بچه ها و زن و دختر ها می ماندیم و یک عالمه خورنی و تفریح .

شب چله که می شد مثل اکثر شبهای زمستان جمع می شدیم خانه مرحوم حاج احمد ( تاجر بودند و از روسیه خرید وفروش میکردند و برای نگهداری مالالتجاره انبارهایی داشتند و قد دامی انباری بود که گویا قند هارا در آن جمع میکردند . ) آنوقتها اکثر همسایه ها ، فامیل هم بودند . هنوز هم اگر به بافت گرگر دقت بکنیم از آن محله ها آثار زیادی مانده است . حاج امد محله سی ، سیدلر کوچه سی ، چالوشلی محله سی ، عسگر محله سی ، و خیمه گاه محله سی و قره کوینک محله سی و.... کم وبیش پیدا هستند گرچه آدمها خیلی عوض شده اند .

آنوقت ها مثل حالا نبود ، شب چله واقعاً زمستان بود برف همه جارا می  پوشاند ، با پارو از درب این خانه تا خانه بعدی به اندازه ایکه یک نفر راه برود جا باز میکردند بقیه مسیر کوچه ها برف بود . گاهگاهی جای پای حیواناتی مثل روباه یا سگ و یا گربه روی برفها دیده میشد . برای رفتن از این خانه به خانه دیگر فانوسی که نفت آنرا یک لیتر یا نیم لیتر از مغازه روستا میخردیم ، استفاده میکردیم شب ها آرامش کامل در روستا حکم فرما بود و صدای سگ یا حیوان دیگری گاهی سکوت را می شکست .

همه جمع میشدند خانه مرحوم حاج احمد ، و هرکسی به فراخور حالش چیزی می آورد ، تعارفی در بین نبود ، تلی از خوردنی در وسط درست میشد و همه را قاطی میکردند همه خوردنی ها محصول محلی یعنی از تولیدات باغات خودمان بود  و بعد شروع میکردند بخوردن و صحبت کردن . از هر چیزی که رنگ و بوی شادی داشت حرف میزدند گاه قابلمه ای چیزی میزدند و یکی آواز میخوان و یا رقص میکرد ، خلاصه با این کارهای شاد شب را به نیمه میرساندند و آنوقت مردها از قهوه خانه باز میگشتند ، غالباً بچه های کوچک خواب بودند ، که مردها آنهارا بغل کرده و همه به خانه های خود میرفتند

سابق بر این ، یعنی زمانی که ما هنوز کودک بودیم شب چله حال و هوای دیگری داشت که با چله های امروزی بنظر من فقط وجه اشتراکشان هندوانه شب چله است و گرنه مراسم امروزی شب چله ، لطف و صفای آن روزگاران را ندارد . رسم بر این بود که در شب چله برای نو عروسان که هنوز در خانه پدر بودند عصر چله در یک سینی بزرگ مسی ( مجمعین یا مژمیئین ) یک عدد هندوانه در وسط و انواع خوشکبار محلی در اطراف هندوانه و لباسی نو که ( یک دست لباس و یک چادر و..) در کنار خوردنی ها گذاشته و چارقد گلدار بزرگ  زیبایی هم روی آن می انداختند  البته بعضی ها یک چارقد از زیر وسایل هم اضافه میکردند تا هدیه زیباتر جلوه کند . و آنرا با تشریفات خاصی به خانه عروس میبردند . حمل کننده این سینی هم هدیه ای از مادر یا پدر عروس خانم دریافت میکرد . منتها اگر دختر به خانه بخت رفته باشد این کار بر عکس از طرف خانواده دختر برای دخترشان  بعنوان ( چله پائی ) ، فرستاده می شود . یکی دیگر از آداب و رسوم زیبای مردم ما در شب چله بردن هندوانه ، و جمع شدن در خانه فامیلی است که عزیزی را در طول سال (تزییه لی "عزاداره" ) از دست داده باشد . و ...

حيدربابا ، قورى گؤلوْن قازلارى

گديکلرين سازاخ چالان سازلارى

کَت کؤشنين پاييزلارى ، يازلارى

بير سينما پرده سى دير گؤزوْمده

تک اوْتوروب ، سئير ائده رم اؤزوْمده

نگارش در تاريخ سه شنبه 29 آذر 1390برچسب:تاریخی, توسط آراز

* جکسن در سفر نامه خود گرگر را اینگونه تعریف میکند :

اولين‌ منزلگاهي‌ كه‌ در آن‌ فرود آمدم‌روستاي‌(گرگر)بود كه‌ در مساحت‌ 15 روستايي‌ رود ارس‌ واقع‌ است‌ وقتي‌ به‌ آنجا رسيدم‌، خورشيدغروب‌ كرده‌ بود اين‌ بود كه‌ شب‌ را در منزل‌ كدخدا خوابيدم‌، از من‌ با آغوش‌ باز پذيرايي‌ شد، همين‌ كه‌وارد اتاق‌ شدم‌ پلو، نيمرو، خربزه‌، هندوانه‌، انگور و قليان‌ فراهم‌ گرديد.

صبحانه‌ خدمت‌ مي‌كرد به‌ اين‌ طرف‌ و آن‌ طرف‌ مي‌دويد و هر چه‌ به‌ او گفتم‌ گرسنه‌ نيستم‌ و ميلي‌ به‌غذا ندارم‌. سيني‌هاي‌ جديد مملو از خوراكي‌ برايم‌ مي‌اورد.

اتاقم‌ فوق‌العاده‌ تميز بود و قاليهايي‌ زمين‌ اتاق‌ را پوشانيده‌ بود و در بخاري‌ خس‌ و خاشاك‌ بياباني‌جرق‌ جرق‌كنان‌ شعله‌ور بود.

سفرنامه‌ پارون‌ فيودورلوف‌ ترجمه اسكندر زبيحيان‌ انتشارات‌ فكر روز

* اگوست‌ بن‌تان‌ جلفا را بدين‌گونه‌ توصيف‌ نموده‌:

... كمي‌ بعد به‌ دشت‌ حاصلخيزي ‌گرگر (چرچر) رسيدم‌ دهكده‌ علمدار در اين‌ دشت‌ وسيع‌ واقع‌ شده‌ بود.

مردم‌ آن‌ بسيار متواضع‌ و مهربان‌ بودند و با خوشروئي‌ از من‌ پذيرايي‌ كرد من‌ خواستم‌ همان‌ شب‌بطرف‌ تبريز رهسپار شوم‌ به‌ شاهزاده‌ پيام‌ فرستاد.

سفرنامه‌ اگوست‌ بن‌تان‌ ـ نامه‌هاي‌ يك‌ امير فرانسوي‌ در باره‌ سفر كوتاهي‌ به‌ تركيه‌ و ايران‌ در سال‌ 1807) - ترجمه‌ ـ منور اتحاديه‌ چاپ‌ 1354 ص‌ 69)

* مورسي‌ خورني

مورخ‌ و جغرافي‌ نگار ارمني‌  عهد ساساني‌ معتقد بود كه‌ قبايل‌ اوتي‌ و گاردمان‌ و گرگر از اخلاف‌ اران‌ بود. و اران‌ را نام‌ مردي‌ خردمند مي‌دانست‌ كه‌ از قبايل‌ سيساك‌ و فرمانرواي‌ آلبانيا بود.

آذربايجان‌ و آلبانياي‌ قفقاز - عنايت‌الله‌ رضا

* پل‌ ضياءالملك‌ از ديدگاه‌ مورخين‌ و جهانگردان‌

مستوفي‌ قزويني‌ مورخ‌ و جغرافي‌دان‌ اسلامي‌ معتقد است‌:

پل‌ ضياالملك‌ در حدود گرگر بر روي‌ ارس‌ احداث‌ شده‌ است‌. در كتاب‌ نزهه‌القلوب‌ مستوفي‌ بيان‌ مي‌نمايد:

گرگر قصبه‌اي‌ است‌ حاصلش‌ غله‌، پنبه‌، و انگور و ميوه‌ مي‌باشد، و در حدود آن‌ ضياءالملك ‌نخجواني‌ پلي‌ بر روي‌ ارس‌ ساخته‌ واز جمله‌ كبار ابنيه‌ است‌.

نزهه‌القلوب

نگارش در تاريخ دو شنبه 28 آذر 1390برچسب:سفرنامه ,تاریخی, توسط آراز

بیست و دو سال بعد از عبور ناصرالدین شاه ، مظفرالدین شاه قاجار نیز در جریان نخستین  سفرش به فرنگســــتان  همچنان در جلفا از ارس گذشته است . و در سفر نامه اش چنین یاد کرده است :

امروز (بیست محرم 1318 هجری قمری برابر با بیست مه 1900 ) باید از جلفای خاک خودمان به جلفای روس برویم و به سلامت از رود ارس بگذریم . صبح که از خواب برخاستیم هوا به طوری منقلب و رعد و برق بود و باران می بارید که ما فوق نداشت و چون خدام حرم می خواستند رفتن و عبور ما از رودخانه تماشا کنند و عمارت پستخانه خوب مشرف ، رودخانه نبود ، دوباره اینجا را که منزل ما و مشرف به ارس است ، قرق فرمودیم وحرم به اینجا آمدند . تا دو ساعت به غروب مانده که وقت حرکت ما بود ،جناب اشرف صدراعظم فرستادند که موقع حرکت است . از اندرون بیرون آمدیم ، ولیعـــهد همراه ما بود . جناب اشرف صدراعــظم و وزیــر دربار موثق الدوله، وزیر همایون ارفع الدوله ، و امین حضرت با لباس رسمی در جلو درب حاضر بودند و طرفین را ، ایرانیها ، اهل اردو و افـــــواج و ســــوار حـــاضر رکـــاب و موزیکانچی ها و قزاق ها که همراه هستند  ، گرفته تا لب رود ارس با کمال نظـــم صف بسته ،ایستاده بودند . قایق مارا لب رود حاضر کرده بودند ، توکــــل به فضــل خدای تعالی نموده  ، داخل قایق شده ، روی صندلی که برای ما گذارده بودنـــد ، نشستیم . اشخاصی که در قایق ما بودند از این قرار است :

ولیعهد اعتماد السلطنه جلو ما ایستاده و تماشا میکرد . جناب اشرف صدراعظم

 و وزیر دربار و وزیر همایون و امین حضرت که قوری آب یخ در دست داشت جلوی روی ما  ایستاده ، و مشغول عرض و صحبت بودند .

قایق مارا عملجات که لخت شده اند ، توی آب با طناب می کشند ، وضع این رودخانه در اینجا این است که بواسطه بلندیهای زمین که در وسط رودخانه پیدا است رود خانه را به دو شعبه منشعب کرده است . از یک طرف قایق راکب را میرساند به جزیره ، از آنجا پیاده شده داخل جزیره می شود و از طرف دیگر به قایق روسها سوار می شود که با مفتولی از آهن ، مثل طناب کلفت مهار کرده ، به ساحل آنطرف می کشند و راکبین را با کمال سهولت به خشکی می رساند .

خلاصه ما قدری که با قایق رفتیم ، بلند شده بطرف ایران و اهالی خودمان دستمال تکان داده و اظهار لطف و مهربانی کردیم که یک مرتبه تمام مردم دست به دعا و سلام صلوات بلند کرده ،هیجان غریبی برای آنها دست داد ، بما هم حالت موثری رخ نمود .

قایق ما به محاذی جزیره نرسیده ، قدری از راه و رسم معمول پائین تر رفت ، خیلی اسباب اضطراب مردم شده بود. بحمدالله سالماً به جزیره رسیدیم و از آن   طرف سوار شده ، به ساحل رود رفتیم .

نگارش در تاريخ دو شنبه 28 آذر 1390برچسب:تاریخی, توسط آراز
سفر دوم ناصرالدین شاه به فرنگ از طریق جلفا

بقدر يك‌ فرسنگ‌ كه‌ راه‌ طي‌ شد از مابين‌ مغرب‌ و شمال‌ به‌ دهنه‌ دره‌ ديز رسيديم‌ از گردنه‌ كوچكي‌ بالارفته‌ و بعد سرازير شديم‌ سر اين‌ گردنه‌ سرحد مابين‌ مرند و گرگر است‌. * رودخانه‌ گل‌ آلودي‌ كه‌ به‌ قدرچهار سنگ‌ آب‌ داشت‌ از دره‌ مي‌گذشت‌ اين‌ رودخانه‌ هم‌ همه‌ جا مستقيمآ به‌ رود ارس‌ مي‌رود. و طرفين‌راه‌ كوههاي‌ بلند سخت‌ سنگي‌ مهيب‌ است‌ اما بسيار سبز و پر گل‌ و باصفا، طرفين‌ راه‌ آسياب‌ زيادي‌گرگريها ساخته‌اند.

يك‌ فرسنگي‌ كه‌ راه‌ طي‌ شد به‌ دهنه‌ تنگي‌ رسيديم‌ دو برج‌ از قديم‌ طرفين‌ اين‌ دهنه‌ ساخته‌اند قلي‌خان‌ پسر رحيم‌خان‌ سرتيپ‌ فوج‌ دويم‌ جلو آمد به‌ حضور رسيد بعد از اين‌ برجها كوههاي‌ طرفين‌ كم‌كم‌ كوچك‌ مي‌شود. قدريكه‌ رفتيم‌ دست‌ راست‌ توي‌ گلزاري‌ كه‌ گل‌زرد زيادي‌ داشت‌ به‌ نهار افتاديم‌ جلگه‌گرگر و رود ارس‌ و آنطرف‌ ارس‌ همه‌ پيدا بود، و بعد سوار شده‌ قدري‌ كه‌ رفتيم‌ به‌ كالسكه‌ نشسته‌ رانديم‌ تابه‌ انتهاي‌ دره‌ رسيديم‌ دره‌ تمام‌ و جلگه‌ گرگر پيدا شد.

جلگه‌ گرگر بسيار خوب‌ و باصفا و پرحاصل‌ است‌. دهات‌ خيلي‌ معتبر دارد. از جمله‌ دست‌ راست‌ديهي‌ ديده‌ شد در دامنه‌ كوه‌ معروف‌ به‌ علمدار گفتند: چهارصد خانوار دارد هم‌ چنين‌ دهات‌ معتبرپرجمعيت‌ و آبادي‌ زياد دارد، هشت‌ فرسنگ‌ طول‌ محال‌ گرگر است‌ دست‌ چپ‌ منتهي‌ به‌ خاك‌ ارس‌بارمرند مي‌شود و دست‌ راست‌ به‌ محال‌ ديزمار قراجه‌داغ‌ اتصال‌ مي‌يابد

نگارش در تاريخ دو شنبه 28 آذر 1390برچسب:تاریخی, توسط آراز

از خاطرات حاج محمد ویجویه , .. پسر کوچک شجاع نظام به حکم استبدادیان طهران , به حکومت مرند نشسته از سرنوشت پدر خود تحصیل ننمود بنای شرارت گذاشت و علم استبداد را بلند کرد جناب سردار (ستارخان) ملاحظه فرمودند تا آن طرفها از وجود اشخاص شریر خالی نشود غله و قافله به دشواری در آید , فرج آقا مجاهد مشهور قفقازی زنوزی را با سیصد سوار جرار از راه النجق راهی زنوز نمودند که در آنجا از مجاهدین گرگر و زنوز  و به دفع اشرار مرند و پسر شجاع نظام بپردازد........

فرج آقا با با مجاهدین تبریز و گرگر حرکت کرد ه و در نیم فرسخی مرند , با سواران مرند جنگ شدید گردید و سواران مرند شکست خورده رو بفرار نهادند پسر شجاع نظام با مخصوصین خود سر بر یال اسب گریز نهاده به جانب خوی تکاور انگیز گشت . جناب فرج آقا وارد مرند شده و.....(کتاب بلوای تبریز  صفحه 186-187 )

نگارش در تاريخ یک شنبه 27 آذر 1390برچسب:تاریخی, توسط آراز

از: خاطرات ناصرالدين شاه ،درسفر سوم فرنگستان

به کوشش: دکتر اسماعيل رضوانی                                                                 

روز جمعه 9 رمضان :

امروز بايد برويم کنار ارس، چهار فرسنگ راه بود، برخاستيم، هوا صاف و آفتاب بود و باران ديشب خيلی باصفا شده بود، اما من سرما خورده بودم استخوانهای پهلويم و گردنم درد می کرد از بيرون رعيت ها جمع شده بودند يا علی می کشيدند و داد می زدند، عرض داشتند، اين رعيتها کرکری (گرگری ) هستند، دهی هست در کرکر (گرگر)که اسمش قشلاق است، اين عرض چيها قشلاق می نشينند، از دست قلی خان سرتيپ شان که نوه حاجی خانم است شکايت داشتند، به اميرنظام حکم شد به عرض شان رسيدگی کند، بعد رخت پوشيده بيرون آمديم سوار کالسکه شده رانديم، مرد که تمام صحرا را زراعت کرده حاصل کاشته است، بيشتر زراعت هم لگدمال شد، اما تمام صحرا زراعت است، به قد يک وجب هم از زمين بلند است و سبز است . رانديم تا رسيديم به اول دره، دره خيلی تنگ است، اول دره سوار اسب شديم، راه کالسکه را هم ساخته اند، کالسکه می رود اما تعريفی ندارد، همين طور سواره رانديم، اول دره، طرفين کوههای سخت بلند دارد، کوه طرف دست راست اسمش کچيل است، اينطرف کوه که به دره نگاه می کند سختان است، پشت کوه آنطرف که می روی همه نرمان است و کوه خوبی است، کچيل اسم يک چشمه ايست درين کوه نادرشاه در سر اين چشمه منزل کرده است، کوه دست چپ اسمش دوان است گاهی سوار کالسکه می شديم گاهی سوار اسب می شديم اما همه جا کالسکه می رود، آسيابهائی که در سفر اول هم ديده بودم طرفين دره باز همان آسياب ها را ديدم، رانديم تا کم کم دره تمام شد و وارد جلگه کرکر شديم، حاجی بيک آمد، يک کبک نر بزرگی زده بود آورد می گفت اين کوه تکه بز دارد و کبک دری هم دارد، خلاصه به جلگه که رسيديم سوار اسب شدم، نهار نخورده بودم، رانديم طرف دست راست يک تپه ای بود که مشرف بود به کرکر و دهات و ارس و خاک روس و غيره، رفتيم بالای تپه آفتاب گردان زدند افتاديم به نهار، جلم ما ده کرکر و ليوارجان که هر دو چسبيده بودند به هم، خيلی خوب دهات معتبری بود، حاجی خانم در ليوارجان می نشيند، بالای سر ليوارجان يک کوه بسيار بلند برف داری است، کوه خيلی خوبی است، همه جای کوه نرمان است زراعت ديم می کنند، کوه ماليده بسيار خوبی است، اگر آدم فرصت داشت جا ديگر از اينجا برای گردش بهتر نبود، زيرا اين کوه يک ده معتبری هست اسمش قشلاق است، يک ده ديگر هم هست ارسی است، همه اين دهات خيلی معتبر است، هرکدام چهارصد خانه، پانصد خانه جمعيت دارد . اينجا که ما نهار افتاديم ارس پيدا بود، آنطرف ارس که خاک روس است پشت کرکر و ليوارجان کوه برف دار بزرگ بلندی پيدا بود، اسم کوه قاپان است، کوهش به قد البرز نيست اما خيلی بزرگ است و برف دارد، زير کوه قاپان يک آبادی پيدا بود، باغات و خانوار زياد داشت، اسمش اردوباد است . با دوربين درست تماشا کردم اردوباد خيلی جای خوبی است خيلی قشنگ است، آن طرف پشت کوه قاپان محال قراباغ است .

تا اينجا فخرالدوله نوشت حالا بعد از شام است گريه می کرد . برخاست من خود نوشتم، خلاصه بعد از نهار از کوه سرازير شده به کالسکه نشستم، رانديم، ميرزا محمودخان وزير مختار ما در پطر آمده است، امين السلطان آورد، سر سواری ديدم، بعد رانديم، خيلی راه که رفتيم به ده شجاع رسيديم، در دامنه کوه سنگی کوچک مخروطی قشنگی واقع است، شاه پلنگ خان را فرستادم از دامنه اين کوه سنگ آورد، سنگ های سليمانی و مرمر خوبی دارد، کوه سنگی کوچک است شبيه به کوه دماوند است . وارد منزل شديم، آقا ميرزا محمدخان فراشباشی چادر و سراپرده را نزديک رود ارس زده اند، پياده شده خيلی کنار رودخانه ايستاديم، آب تند زياذی می آيد، خيلی باصفا بود . مهمان دار اميرال پوپوف است و غيره و غيره آمده اند، شليکونوف مترجم که طهران بود اينجا آمده است، آمدند رفتند پيش امين السلطان اين طرف ها پست خانه، تلگرافخانه و بناهای خوب ساخته اند بسيار باشکوه، حاجی خانم زن مرحوم محمدرضاخان کرکری آمده بود ديده شد، خيلی پير است، قلی خان سرتيپ پسر رحيم خان مرحوم نوه اين زن است . تجيری دادم دالان وار از اندرون کشيدند تا لب ارس چند آفتاب گردان زدند، شب را زنانه لب ارس شام خورديم . زن ها و غيره گريه می کنند خستگی می کردند، همه امشب حرفهای پرت می زنند، حالت ها خيلی عجيب است وضع غريبی است .       

روزنامه خاطرات ناصرالدين شاه ، در سفر سوم فرنگستان ، چاپ دوم  1371

نگارش در تاريخ پنج شنبه 24 آذر 1390برچسب:سرگرمی ها, توسط آراز

 

شاید فراموش نکرده باشید که جنگ خروسها در محلات مختلف روستای آن روز گاران ما گرگر نوعی سرگرمی و  حتی نوعی قمار بود . البته آنهایی که مثل من سنی از آنها گذشته خوب بخاطر دارند که عده ای از جوانان روستا در گوشه ای از میدان روستا حلقه میزدند و دو خروس را بجان هم می انداختند و آن دو خروس چنان با هم به زدو خورد می پرداختند که خون از سر و بدنشان سرازیر می شد و در نهایت خروسی که از مقابل حریف فرار میکند صاحبش بازنده است  و یادم می آید که مشهور ترین خروسهای جنگی را لاری میگفتند و پسران جنگجو و بزن بهادر را هم به خروس لاری تشبیه میکردند . 

  ( و بتازگی نیز جایی دیدم که هنوز این بازی خروسها در گوشه هایی از این شهر ما ، با شرط بندی های زیاد ادامه دارد )

نگارش در تاريخ سه شنبه 15 آذر 1390برچسب:محرم و سوگواری, توسط آراز
نگارش در تاريخ دو شنبه 14 آذر 1390برچسب:محرم و سوگواری, توسط آراز

عزاداری در لیوارجان

البته این خلاصه ای است از آن جــــریان عظیم ، و امیدوارم کسانی که اطلاعات بیشتری دارند و یا عکس هایی از این هیئت هادر اختیار دارند این جانب را یاری و مساعدت نمایند . جـــــادارد از بزرگان هیئت های یاد شده تا آنجا که حافظه ام یاری میکند نامی ببرم :

هیئت عزاداران عرب ، حاجی میر حسین مــــوسوی ، حاجی میر محمود موسوی ، حاجی میر علی اکبر ضیائی ، حاجی  محمود ودادی ، مرحوم احمد ودادی ، اسد مهدینژاد ، . وخیلی های دیگر که من فراموش کرده ام و امید راهنمایی از همشهریان دارم .

از سران هیئت عزاداران قره گوینک ، حاجی عبدالله  و حـــــــاجی احمد احمدزاده  و فرزندانش ، شیخ داداش عالمی ، مشهد ایمان باقری ، ملا آقا علی رنجبر ، کربلایی حیدر قلی صادقی ، صفر صفر زاده ، علی جسین فرحی ،محمد فرحی و داداش فرحی ،حسین بهلولی ،رســــــول اسکندری ، جلیل آهنگری ، رجب نوجوان ، حاجی حیدر شیاری ، حاجی بابا محرمی و ....می توان نام برد

این دو هیئت رقابت شدیدی در هرچه با شکوهتر کردن مراسم داشتند و تا مدتها مراسم تاسوعا و عاشورا را مشترکاً در اطراف مسجد جامع انجام میدادند ، و شبیه خوانها را در یکی از مساجد (عرب یا قره کوینک ) یا مسجد جامع ،با حضور هیئت داوران تعیین میکردند و هرکدام که بهتر مـــکالمه را می خواند اورا برای اجرای آن نقش انتخاب میکردند .

عزاداری در لیوارجان

از شبیه خانهایی که من بیاد دارم :

مرحومین حاجی محمود ودادی ، ملا آقاعلی رنجبر ، مشهدعـــــــــلی نهاوندی ، مشهدعلی پورشانقلی ، احمد ودادی ، فضل الله رشیدی ، شیخ داداش عالمی ، اسد مهدینژاد ،حاج علی خانمرادی ،اسد مهدینژاد ، احمد ویدادی، حیسن نهاوندی ، ....... که روحشان در جوار حق قرین رحمت حق تعالی باشد .

مراسم آن روزگاران بدون هر گونه ریا و خود نمایی بود و واقعاًرنگ و بوی عزاداری را داشت ، بطوری که ما ها در آن زمان و تا مدتها بعد از آن فکر میکردیم که این حادثه عظیم بتازگی اتفاق افتاده است.

امید که امروز نیز هیئت های مختلف از حواشی زیاد کم کرده و بیشتر به فلسفه عاشورا بپردازند وجوانان رابا  عمق مسئله عاشورا آشنا نمایند

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 18 صفحه بعد