امروز صبح داشتم به این موضوع فکر میکردم که با این گرانی سواری های بین جلفا - هادیشهر و همچنین گرانی آژانسهای بین این دو شهر تقریباً بهم چسبیده آنهایی که برای کارهای مختلف بین این دو شهر رفت و آمد می کنند چه باید بکنند . مخصوصاً کسانیکه تا ساعت هشت و یا نه شب کارشان طول میکشد برای برگشتن به خانه و کاشانه خود چقدر باید از درآمد روزانه خود را بپردازند ؟آیا بهتر نیست مسئولین برای اینمنظور هم چاره ای بیندیشند تا این بار سنگین از روی دوش اقشار کم درآمد برداشته شود . مثلاً مانند سابق مینی بوسهایی را بدین منظور در نظر بگیرند. بهر حال اگر مقایسه بکنیم جلفا هادیشهر را با تبریز - هادیشهر و با در نظر گرفتن اینکه فاصله جلفا تا هادیشهر تقریبا بهترین و امن ترین راه میباشد مبلغ پانصد تومان برای تاکسیها و همچنین کرایه آزانس ها خیلی بیشترمیباشد و این را با یک محاسبه ساده میتوان فهمید
هاموموز گؤزلریمیزی تیکمیشدیک تلوزیؤنون صفه سینه ، هئچکس دانوشموردی ، هاموموز اله بیر کی بیر عزیز و جیگرگوشه میز ایستیر گلسین ، دوغورداندا کی اؤجورودی . ایندیده کی بولاری یازورام ، خیال عاله مینده او زمانلارا پرواز ادیرم . اؤ غریب شهره ، اؤ مهربان آداملارا، کرد، فارس ، ترک ، حتی او فیلیپینیده نگرانودی .
بیرلحظه هواپیمانی گؤرسه دی ...... آمما تز کسیلدی .... گینه ده بیر آزدان سورا برنامه باشلادی .... آز گؤرسه دنن سورا کسیلدی .
بولدوخکی ایمام طیاره ده ن یئنیبدی ، آما داهی گؤرسه تمئدی . هاموموز هیسلندیک ، و فیکیرلشدیک کی آلله ایماما نؤاؤلدی آزقالوردوک تلوزیونی آتاخ حیاطا . ( سورا ائشیدیک کی چوخلاری تلوزیونلارون سیندیرمیشدیلار) . هیجاننان اؤتورانمادوخ ، اداره یه قایودوخ ، اخباردا اشیدیخکی اما چوخ چتینیغینان بهشت زهرایا یتیشیب و اؤرادا دانوشوب و ........
بودا منیم خاطرم بهمنین اون ایکیمجی گونوندن
بوردادا فارسیجا 1386 ایلده یازموشام ایسته سه ز اؤخویون
اين روزها عبارت خالی بندی به معنی دروغ گفتن و لاف زدن رايج شده است اما پيشينه اين واژه به دهها سال پيش يعنی زمان سلطنت رضا شاه بر می گردد ! نقل می کنند که در زمان رضاشاه بدليل کمبود اسلحه، بعضی از پاسبانهايی که گشت می دادند فقط غلاف خالی اسلحه يعنی همان جلدی که اسلحه در آن قرار می گيرد را روی کمرشان می بستند و در واقع اسلحه ای در کار نبود. دزدها و شبگردها وقتی متوجه اين قضيه شدند براي اينكه همديگر را مطلع كنند به هم می گفتند که طرف "خالی بسته" و منظورشون اين بود که فلان پاسبان اسلحه ندارد و غلاف خالی اسلحه را دور کمرش بسته به اين معني كه در واقع برای ترساندن ما بلوف می زند که اسلحه دارد و .....
روی همين اصل بود که واژه خالی بندی رواج پيدا کرد
این قانون نسل ها برقرار بود ، و محیط زیست آن منطقه حفظ شد . دانه های میوه بر زمین افتاد و درختان جدید رویید . مدتی بعد ، آن جا منطقه ی حاصل خیزی شد و حسادت شهر های اطراف را بر انگیخت . اما
هنوز هم مردم هر روز فقط یك میوه می خوردند و به دستوری كه پیامبر باستانی
به اجدادشان داده بود ، وفادار بودند . اما علاوه بر آن نمی گذاشتند اهالی
شهر ها و روستا های همسایه هم از میوه ها استفاده كنند . این فقط باعث می
شد كه میوه ها روی زمین بریزند و بپوسند .. خداوند پیامبر دیگری را فراخواند و گفت :« بگذارید هرچه میوه می خواهند بخورند و میوه ها را با همسایگان خود قسمت كنند .»
پیامبر با پیام تازه به شهر آمد . اما سنگسارش كردند ، چرا كه آن رسم قدیمی ، در
جسم و روح مردم ریشه دوانیده بود و نمی شد راحت تغییرش داد . كم كم جوانان
آن منطقه از خود می پرسیدند این رسم بدوی از كجا آ مده . اما نمی شد رسوم
بسیار كهن را زیر سؤال برد ، بنابراین تصمیم گرفتند مذهب شان را رها كنند .
بدین ترتیب ، می توانستند هر چه می خواهند ، بخورند و بقیه را به
نیازمندان بدهد .
تنها كسانی كه خود را قدیس می دانستند ، به آیین قدیمی وفادار ماندند .
اما در حقیقت ، آن ها نمی فهمیدند كه دنیا عوض شده و باید همراه با دنیا تغییر كنند.
از کتاب: "پدران، فرزندان، نوه ها"
(پائولو کوئلیو)
نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده میکرد . یک روز او با صاحب کار خود موضوع را درمیان گذاشت .
پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن ، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان این استراحت میخواست تا او را از کار بازنشسته کنند.
صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند، اما نجار بر حرفش و تصمیمی که گرفته بود پافشاری کرد .
سرانجام صاحب کار درحالی که با تأسف با این درخواست موافقت میکرد ، از او خواست تا به عنوان آخرین کار
، ساخت خانه ای را به عهده بگیرد .
ایکاش که عبرت بگیریم در جائی خواندم که: بومیان آمازون روش جالبی برای شکار میمون دارند بدینصورت که نارگیل را از دو طرف سوراخ می کنند، یک طرف کوچک تر در حدی که بتوانند یک طناب را از آن عبور دهند و یک طرف کمی درشت تر در حدی که دست یک میمون به زور از آن رد شود. از طرف کوچک تر طنابی که انتهایش را گره زده اند رد می کنند و بعد طناب را به تنه درخت می بندند تا اینطوری میمون نتواند جر بزند و نارگیل را با خودش ببرد. سپس توی نارگیل خالی شده چند تا سنگریزه می اندازند و چند بار تکانش می دهند تا صدایش خوب در جنگل بپیچد ... تله آماده است.میمون ها که شهوت کنجکاوی دیوانه شان کرده تا ببینند این چیست که این جوری صدا می دهد، می آیند و دستشان را می کنند توی نارگیل و سنگریزه ها را توی مشتشان می گیرند تا بیرونشان بیاورند، اما مشت بسته شان از سوراخ رد نمی شود. میمونها اگر فقط مشتشان را باز کنند و از سنگریزه های بی ارزش دل بکنند، آزاد می شوند ولی به هیچ قیمتی حاضر نیستند چیزی را که بدست آورده اند از دست بدهند. آن قدر تقلا می کنند و خودشان را به زمین و آسمان می زنند که فردا وقتی صیاد می آید بدن های بی حالشان را به راحتی (عین آب خوردن) جمع می کند و ...