کامتاليم
ندير يازين گونو قاشين قاباغين
پريشان گورسنير باشين اياغين
يوخسا تازالانيب سينه ده داغين
ندير باشينداکی دومان کامتاليم
ندير بو قار ! ياغیش ! بوران ، کامتاليم !؟
سنين کی زيرونه دومان اوجالير منیم ده کونلومو غم کدر آلیر
اورگيم کنديمنن نگران قالير
خیالیما دوشور گمان ، کامتالیم
ندير باشينداکی دومان کامتاليم
ندن رنگ وئريرسن سن رنگ آليرسان
رنگين دوتولاندا گاه قاراليرسان
قيزيلا بنزييب گاه ساراليرسان
تئز تئز تازا حالا قالان کامتاليم
منی حالدان حالا سالان کامتاليم
اقتباس از شعر شهرک
ادامه مطلب...
این مطلی از وبلاگکمکی آراز میباشد
نامه علی بلوری نواده دختری شهید میرزا علی، شهید گمنام پاسگاه قره بلاغ
من نوه دختري ژاندارم شهيد ميرزاعلي هستم كه در شهريور1320ودرپاسگاه مرزي قره بلاغ جلفا قهرمانانه مدت 3ساعت همانطور كه برسنگ مزارش درج است جلوي متجاوزين به ميهن ايستاده وشهادت را به تسليم شدن مقدم وشربت شهادت نوشيده است.
وهنوز پس از گذشت 69سال واندي مادرم موفق به حاضرشدن بر خاك پدر شهيدش نشده است .واز كل فاميل تنها من 3سال پيش توانست از انجا ديدن نموده وبر تربت پاك ان شهيد فاتحه اي بخوانم.و به مادرم قول دادم ارديبهشت ماه امسال ايشان را برسر خاك پدر شهيدش ببرم.
متاسفانه چند سالي است كه پاسگاه مزبور و مزار ان شهيد متروك شده ودر حال تخريب است.اگر عمري باشد و خدا يار تصميم دارم مزار پدر بزرگ شهيدم را مرمت وباز سازي نمايم .
ژاندارم شهيد وفداكار ميرزا علي كه نام كامل ايشان ميرزا عبدلعلي نعمتي فرزند ملا مرتضي از اهالي توابع شهرستان مراغه بوده ودر خانواده اي مذهبي متولد و رشد ونمو يافته ودر ژاندارمري آن زمان در منطقه جلفا مشغول به خدمت شريف سربازي و حراست از سرحدات كشور گرديد.
در جنگ جهاني دوم، زماني كه متفقين به قصد كمك رساني به شوروي از طريق خاك ايران، با وجودي كه ايران اعلام بي طرفي كرده بود، خاك ايران را از شمال وجنوب اشغال كردند به درجه رفيع شهادت نائل آمد.وشرح چگونگي شهادت وي بدين گونه بوده كه وقتي ارتش روس در اقدامي هماهنگ با ساير قواي متفقين كه از جنوب وارد خاك ايران شدند،در سپيده دم سوم شهريور ماه سال 1320 شمسي از شمال كشور و پس از گذشتن از رود ارس وبه شهادت رساندن سه سرباز ژاندارمري در مدخل پل آهني،شهر جلفا را زماني كه مردم در خواب بودند، تصرف كرده و به قصد اشغال ساير نقاط كشوراز ميان تنگه اي مابين كوههاي منطقه ميگذشتند ،به پاسگاه مرزي موسوم به قره بلاغ كه بنام روستائي در بالادست بود،مي رسند وبوسيله بلند گو به ماموران پاسگاه كه كاملآ مسلط بر تنگه بودند پيام مي فرستند و از آنها ميخوهند كه تسليم شوند.
هم قطاران شهيد كه ارتش روس را در مقابل خود ديده وعزم آنها را براي عبور از منطقه و اشغال ايران مي بينند همگي تسليم مي شوند و از شهيد ميرزاعلي هم مي خواهند كه تسليم شود. وليكن ايشان تسليم نشده و با مسلسلي كه داشتند در پاسگاه سنگر گرفته و جلوي مهاجمان ارتش روس به مدت سه ساعت مقاومت مي نمايند .ارتش روس با توجه به استحكام و تسلط پاسگاه موفق به از پا درآوردن ايشان نمي شود پاسگاه و محل استقرار شهيد را به توپ بسته و ايشان رابه شهادت مي رسانند .
مردم منطقه كه رشادت و جانفشاني شهيد ميرزاعلي را ديده بودند پس از گذشتن ارتش شوروي وي را در محل شهادت دفن نموده ودولت نيز بعدها روي مزار ايشان سنگ نوشته بزرگي با مضمون ذيل ميگذارد:
« آرامگاه ژاندارم شهيد و فداكار ميرزاعلي كه در شهريور ماه 1320 شمسي در جلوگيري از تجاوز مهاجمين بخاك ميهن عزيز مدت سه ساعت مقاومت نمود و تسليم نشد و با آغوش باز مرگ را بر تسليم شدن مقدم و شربت شهادت نوشيد»
آري خطه دلاور پرور آذربايجان از اين نام آوران كم نداشته و من افتخار ميكنم كه يكي از آنها يعني شهيد ميرزاعلي پدربزرگ من بوده است .
سلام و درودی بهارانه تقدیم به شما دوستان ارجمند خوانندگان کارهای اینترنتی ما درباره شهرستان جلفا و ....
باز هم نوروز باستانی، سالی جدید، روزهای نو، بهاری دوباره و شکوه زیبای دیگری از قدرت بی انتهای خدای مهربان، آغاز دهه نود و تجدید حیات زیبای طبیعت و نوید دیگری به استمرار عمر را تجربه می کنیم . سال 1390، سالی از جنس خرگوش، نمادی از تیزهوشی و گرچه بی پروا اما پویا و پر انرژی كه امروز چهاردهمین روز از اون رو داریم سپری می کنیم ،چه زیباست که پنجرهی دلمان را به سوی بهار نشاط آفرین بگشاییم و در غوغای جوانی روزگار و جلوه گلهای رنگارنگ، طعم شیرین زندگی را جاودانه بپنداریم .
عید دیدنیها، مسافرتهای نوروزی و سیزده بدر رو با خاطراتی خوش و لذت بخش گذرونده باشید.
نمیدانم شما خواننده عزیز از مسافران نوروزی شهرستان جلفا ، کناره های رود خروشان ارس و اماکن تاریخی و دیدنی منطقه ما بودید یانه ، اگر جوابتان مثبت است امیدوارم از برنامه هایی که مسئولین منطقه آزاد ارس ، با مدیریت جدیدش ( در اینجا لازم است از مدیر عامل جدید سازمان منطقه آزاد ارس ، بخاطر تحول و تحرکی که در منطقه ایجاد کرده تشکر و قدردانی نماییم . مدیر ) و مردم خونگرم و مهربان شهرستان برای پذیرایی از شما تدارک دیده بودند رضایت کامل شما را فراهم کرده باشد . و اگر نارسایی هم مشاهده نمودید در قسمت نظرات همین وبلاگ یا با ایمیل :
یا با پیامک به تلفن ۴۰۳۶ ۰۹۳۷۸۹۵
یاد آوری نمایید تا انشاء الله برای مسافرتهای شما و سایر هم میهنانمان و همچنین مهمانان خارجی ،محیط بهتری فراهم گردد . البته میدانیم که مسئولین شهرستان و منطقه آزاد کارهای اینترنتی مارا میبینند و نظرات شما را مورد توجه قرار خواهند داد . به امید دیدار با شما در فرصتهای مناسب پیش رو. در پناه خدا ، شادو سربلند باشد
در سرتاسر منطقه جلفا بقعه های متعددی به چشم می خورد که مدفن بابا یا پیری می باشد. باباها و پیرها چه کسانی بودند؟ بابا یا پیر در فرهنگ صوفیانه فرد برجسته ای است که دارای مریدانی می باشد و لااقل مریدانی به وسعت یک قصبه یا روستا داشته است. مردم منطقه عاشقانه بابا یا پیر را دوست می داشتند و در برخورد با مشکلات و مصایب به درگاه او که شاید یک خانقاه بوده است پناه می بردند. بعضی از باباها و پیرها سالها و قرن ها بعد از وفاتشان محبوب و دوست داشتنی باقی مانده اند و مریدانشان این محبت را نسل اندر نسل از اجداد خود به ارث برده اند.
منبع: کمکی آراز
ادامه مطلب...
از هر نعمتی که امروز خدا به شما داده استفاده کنید . نعمت را نمیتوان پس انداز کرد . هیچ بانکی وجود ندارد که ما بتوانیم نعمت هایی را که دریافت کرده ایم ، به آن بسپاریم ، تا هر زمان که صلاح می دانیم ، از آن استفاده کنیم . اگر از نعمتها استفاده نکنید ، نعمت ها از دست میروند ،بدون اینکه بتوان دوباره آنها را بدست آورد . خدا وقتی به زندگی ما وارد می شود ، با آگاهیاز این که ما هنرمندان خلاقی هستیم ،یک روز بما گِل میدهد تا مجسمه بسازیم . روز دیگر قلم مو و بوم نقاشی یا قلم برای نوشتن بما میدهد ، ولی ما هرگز نه میتوانیم از گِل بر روی بوم نقاشی مان استفاده کنیم ، نه از قلم در مجسمه سازی . هر روز معجزه خودش را دارد . نعمت ها را بپذیرید ، کار کنید و آثار هنری کوچک خودتان را همین امروز بیافرینید . فردا نعمت های دیگری دریافت خواهید کرد
پائولوکوئیلو
می گویند زمانی که قرار بود دادگاه لاهه برای رسیدگی به دعاوی انگلیس در ماجرای ملی شدن صنعت نفت تشکیل شود، دکتر مصدق با هیات همراه زودتر از موقع به محل رفت. در حالی که پیشاپیش جای نشستن همه ی شرکت کنندگان تعیین شده بود، دکتر مصدق رفت و به نمایندگی هیات ایران روی صندلی نماینده انگلستان نشست.
قبل از شروع جلسه، یکی دو بار به دکتر مصدق گفتند که اینجا برای نماینده هیات انگلیسی در نظر گرفته شده و جای شما آنجاست، اما پیرمرد توجهی نكرد و روی همان صندلی نشست. جلسه داشت شروع می شد و نماینده هیات انگلیس روبروی دکتر مصدق منتظر ایستاده بود تا بلکه بلند شود و روی صندلی خویش بنشیند، اما پیرمرد اصلاً نگاهش هم نمی کرد.
جلسه شروع شد و قاضی رسیدگی کننده به مصدق رو کرد و گفت که شما جای نماینده انگلستان نشسته اید، جای شما آنجاست. کم کم ماجرا داشت پیچیده می شد و بیخ پیدا میكرد که مصدق بالاخره به صدا در آمد و گفت : شما فكر می کنید نمی دانیم صندلی ما کجاست و صندلی نماینده هیات انگلیس کدام است ؟ نه جناب رییس، خوب می دانیم جایمان کدام است.
اما علت اینكه چند دقیقه ای روی صندلی دوستان نشستم به خاطر این بود تا دوستان بدانند برجای دیگران نشستن یعنی چه ؟ او اضافه کرد که سال های سال است دولت انگلستان در سرزمین ما خیمه زده و کم کم یادشان رفته که جایشان این جا نیست و ایران سرزمین آبا و اجدادی ماست نه سرزمین آنان ...
سكوتی عمیق فضای دادگاه لاهه را احاطه كرده بود و دكتر مصدق بعد از پایان سخنانش كمی سكوت كرد و آرام بلند شد و به روی صندلی خویش قرار گرفت. با همین ابتکار و حرکت، عجیب بود که تا انتهای نشست، فضای جلسه تحت تاثیر مستقیم این رفتار پیرمرد قرار گرفته بود و در نهایت نیز انگلستان محکوم شد.
لطفا این متن را تاآخر بخوانید و سپس با فکر تصمیم بگیرید :
دنیای مجازی چیست؟
روزی با عجله و اشتهای فراوان به یک رستوران رفتم.
مدتها بود می خواستم برای سیاحت از مکانهای دیدنی به سفر بروم. در رستوران محل دنجی را انتخاب کردم، چون می خواستم از این فرصت استفاده کنم تا غذایی بخورم و برای آن سفر برنامه ریزی کنم.
فیله ماهی آزاد با کره، سالاد و آب پرتقال سفارش دادم. در انتهای لیست نوشته شده بود: غذای رژیمی می خورید؟ ... نه
نوت بوکم را باز کردم که صدایی از پشت سر مرا متوجه خود کرد:
- عمو... میشه کمی پول به من بدی؟
- نه کوچولو، پول زیادی همراهم نیست.
- فقط اونقدری که بتونم نون بخرم
- باشه برات می خرم
صندوق پست الکترونیکی من پُر از ایمیل بود. از خواندن شعرها، پیامهای زیبا و همچنین جوک های خنده دار به کلی از خود بی خود شده بودم. صدای موسیقی یادآور روزهای خوشی بود که در لندن سپری کرده بودم.
عمو .... میشه بگی کره و پنیر هم
بیارن؟
ادامه مطلب...